Monday, October 18, 2004

نبودن یا...



خدا هم که باشی پير ميشوی

آنگاه که مردت را

نشانه کنند

حک شده

بر روی يک فلز

آويخته به گردنت؛

و تو سالها انديشه ات

بوی جنگ بگيرد؛

مرگ

تعفن

ترکش، ـ که پاهای دخترکت را به غنيمت برد ـ

.خدا هم که باشی ميشکنی

مثل خانه ات

زير بار هزار قرض؛

.و دستانی که خانه را قسمت ميکنند

ميان هياهوی سکوت جستجو ميکنی خود را؛

ميان خانه و ترکش

.کنار مردت

.خدا هم که باشی تمام ميکنی

No comments: